معنی کنایه از عصبی
فارسی به عربی
عصبی، مصاب بمرض عصبی
لغت نامه دهخدا
عصبی. [ع َ ص َ] (ص نسبی) منسوب به عصب. بسیارپی. رجوع به عَصَب شود. || (اصطلاح پزشکی) مربوط به عصب و سیستم اعصاب. (فرهنگ فارسی معین).
- حالت عصبی، فشار روحی شدید بر اثر ناراحتی بسیار. افتادن بحالت بیهوشی و اغماء بسبب ضربه ٔ روحی ناگهانی و شدید. (فرهنگ فارسی معین).
- حرکت عصبی، مقابل حرکت تسخیری. (یادداشت مرحوم دهخدا).
- حمله ٔ عصبی، صرع. (فرهنگ فارسی معین). رجوع به صرع شود.
|| عصبانی. (فرهنگ فارسی معین). خشمگین. خشمناک. رجوع به عصبانی شود. || عصبی مزاج. (فرهنگ فارسی معین). رجوع به عصبی مزاج شود.
عصبی. [ع َ ص َ بی ی] (ص نسبی) منسوب به عصبهبن هصیص بن حی است که بطنی از قضاعه باشند. رجوع به عصبه (ابن هصیص...) و اللباب فی تهذیب الانساب شود.
گرز عصبی
گرز عصبی. [گ ُ زِ ع َ ص َ] (ترکیب وصفی، اِ مرکب) کنایه از نرینه ٔ حیوانات. (آنندراج). آلت نرینه ٔ جانوران. رجوع به گرز شود.
عصبی مزاج
عصبی مزاج. [ع َ ص َ م ِ] (ص مرکب) کسی که زود عصبانی میشود. کسی که شدیدالتأثر و زودرنج است و در برابر ناملایمات زود از حالت عادی خارج میگردد و تعادل قوای عصبی را از دست میدهد. از نظر پزشکی بیشتر افراد سمپاتیکوتونیک جزو افراد عصبی مزاج هستند. تندمزاج. (فرهنگ فارسی معین).
عربی به فارسی
نامنظم , سرگردان , غیرمعقول , متلون , غیرقابل پیش بینی , دمدمی مزاج , زورد رنج , کج خلق , تند مزاج , تحریک پذیر , عصبی مربوط به اعصاب , عصبانی , متشنج , دستپاچه , عصبی , وابسته بعصب , وابسته به سلسله اعصاب
فرهنگ معین
مربوط به عصب و سیستم اعصاب، عصبانی، عصبی - مزاج. [خوانش: (عَ صَ) (ص نسب.)]
فرهنگ عمید
مربوط به عصب، مربوط به سلسلۀ اعصاب،
ویژگی کسی که زود عصبانی میشود، خشمگین،
دارای عصبانیت یا فشار روحی: واکنش عصبی،
(قید) از روی عصبانیت، باحالت خشم،
حل جدول
آتش خو
مترادف و متضاد زبان فارسی
آتشیمزاج، تند، تندخو، خشمآلود، خشمگین، عصبانی، قهرآلود،
(متضاد) آرام، سلیم
واژه پیشنهادی
فرهنگ فارسی هوشیار
کسی که تعصب بخرج دهد و از کسی یا چیزی حمایت کند، عصبانی
فارسی به ایتالیایی
isterico
معادل ابجد
266